سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

هنوز به مامان نگفته ام که دوست داری ماه رمضان هم بسکتبال بروی ولی تا آنجا که به خاطر دارم تو خواسته هایم را عقب نمی‌انداختی...

باتری موبایلم قدرت ثبت نگاه های معصومت را در نیمه شب نداشت ولی من مثل مامان چشمانت را بوسیدم تا بگویم دوستت دارم هر چند مستانه در خواب باشند دلبرهای من...

 تو تنها کسی هستی که اشک‌های سیلاب وارم را دیده ای ...حتی با فهم بلندت به پوچی شان پی‌برده ای...

تا به حال خیلی کارها را نکردم و از خوشی‌شان گذشتم، به خیال این‌ که ذره‌ای اثر منفی در تو نداشته باشم ولی حالا به نتیجه ی متفاوتی رسیده ام؛ من باید آنچه در ذهن دارم در برابر شاهزاده‌ی کوچکم تخلیه کنم تا بهم یاد دهد کجاهایش را اشتباه آمده ام...

هنوز کل هایمان درباره‌ی بزرگی در افکارم واضح اند...باورم نمی‌شد این‌ قدر ها هم بزرگ باشی...باید هزار بار می‌فهمیدم ولی خوب چه کنم بزرگ نیستم...

دوست داشتم تو فندق من بمانی و مثل من این قدر زود توهّم بزرگی نگیردت ولی خواب بود و ماست... که تو واقعا بلد بودی با این بلوغ کنار بیایی...

بزرگ هستی چون وقتی در برابرت از ظلم گفتم؛ بهم گفتی این شیوه‌ی برخورد پیشوایانمان نیست...

تو برایم حس قشنگی چون وقتی بعد از نمازت بهت دست دادم، گفتی: می‌خواهی ول کنی؟ و بعد که دستانم را از دستانت بیرون کشیدم، شادمان نگاهم کردی: ثواب بیشتر برای‌ من شد...بعد که تامّل کردی؛ پرسیدی: همین حرف را اگر بگوییم از ثوابمان کسر نمی‌شود؟...آخر این حس زشتم را دیگر چطور کشف کردی؟

امروز بابی دلیلی تمام به نداشتنت هم فکر کردم...خداجون غلط کردم...

به خوشگلی‌هایش که فکر می‌کنم گریه ام می‌گیرد...

به پایان رساندن این عاشقانه ممکن نیست...

پ.ن: دلیل سه نقطه های مکرر معلوم است؟

 

مهربان معصوم

 


+ تاریخ پنج شنبه 92/4/13ساعت 12:42 صبح نویسنده زینب ش | نظر
\