سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

_یه باری با دختر دایی جان داشتیم اخبار نگاه می کردیم . نمی دونم کی بود و کدوم اخبار بود. اصلا مهم نیست. مهم اینه که شما رو دیدیم. پی گیر یه مسئله بودین یا داشتین مصاحبه می کردین، شایدم مشغول یه بیمار بودین؛ اینم درست یادم نیست. یادمه اون شب یه چیزی دیدیم که اشک حسودی اش شد به اون همه ذوقی که از چشممون بیرون ریخت. انگار دستتون رو برای توضیحی یا شاید نوازش بیماری از چادر بیرون آورده بودین که ما همون آشنا رو دیدیم. جیغ زدیم و گفتیم:" خانم دستجردی هم از این ساق دستای گلدار می پوشه" ...

چه حس قرابتی داشتیم با شما.

_دوستتون دارم نه چون می خوام مثل شما پزشک شوم و نه چون دوست دارم مثل شما زنان بخوونم نه. دوستتون دارم چون رد چشمانتون رو پی حق یافتم، یعنی؛ چهره یتان می گفت: " پیشرفت می خوام تا اون جایی که با حق همراه باشم." مقید به وظیفه بودید نه درگیر سیاسی بازی و این خصلت در وزیر جماعت بس نادر است.

خیلی وقت است که درگیر حد تعادل زن مسلمان و فعال اجتماعی ام و روحیه ی کاری شما رو می پسندم برای خودم، برای زن بودنم.

_اون روز از استخر اومده بودم بیرون، یکی داشت با مامان صحبت می کرد. می گفت:" بعد از اون سخنرانی ش دیگه امیدی به موندنش نبود..." می دانستم باز بحثشون سر یه وزیره ولی نمی خواستم باور کنم شمایید اون وزیر. همون شب فکر کردم کاش شما هم مثل من بودید، گریه می کردید اما نه آخه شما بعد از آن هم، خودتان را داشتید ولی من؟! ما دیگر خانم دکتر نازنین، خانم وزیر مدبر رو نداشتیم. می خواستم گریه کنید و من بغلتون کنم اما چشم های قرمز برای خودم بود، برای خسرانم. از اون شب خیلی وقت است می گذرد و بهتر بگویم که زمان زیادی گذشته از اولین باری که تصمیم گرفتم برایتان نامه بنویسم. شاید عصبانی بودم که ننوشتم شاید می ترسیدم قلمم به توهین باز شود.

_روزهای اول دولت جدید بود که شما رو تو تلویزیون دیدم. چهره تون همون شب و همون جا کلی چیز یادم انداخت و اون قدر منو برد تو فکر که چیز زیادی از اون برنامه نفهمیدم. مقایسه می کردم شما را با خانم های سیاسی این روزا.

انگار دولت زنان امروز به رو گرفتن اعتقادی و با آرایش خفی هم مشکلی ندارند. روسری هاشون مثل شما نیست خیلی رنگ و وارنگه حتی یکی شون هر روز یه رنگ شال سرش می کنه؛ خیلی به فکر روحیه ی مردمه. اینکه می گم روسری رنگی، فکر نکنین مثل ساق دست شما کشفش کردیم، نه؛ اینا رو همه می دونن آخه کلا چادراشون خیلی جلو نیست. واقعیتش اینه که منم همین حجاب رو دارم( البته منهای برخی آرایش ها) ولی نمی دونم چرا با اینا حس قرابت ندارم. نمی تونم تو ساده ترین چیزا الگو ببینمشون چه برسه که بخوان چاهای دیگه کمکم باشن.

بالاخره خانوم دستجردی این نامه پایان خوشی نداره. این نامه حرفای منی ست که احتمالا تا اندکی دیگر در اقلیت ها خواهم بود و علایقم را باید قاب کم و بگذارم کف کمد خاک بخورد .

من نمی گذارم وادارم کنند از دوست داشتنی هایم دست بردارم  و قول می دم مثل همه ی خوبان سعی کنم رد حق رو بگیرم و پیشوا رو بر خود مقدم بینم.

 

خانم مرضیه وحید دستجردی


+ تاریخ پنج شنبه 92/9/14ساعت 11:36 عصر نویسنده زینب ش | نظر
\