سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

سکوت چرا اینجا نشسته؟

درست همینجا، سمت چپ من و راست تو؛ بین ما.

به رو به رو نگاه می‌کنیم و می‌اندیشیم به زمانی که این زمان گذشته و دیگر احوال‌مان بد نیست.

به همه‌ سال‌های پیشتر نگاه کن که با همین نگاه و همین سکوت و همین امید که بهتر توهم نامیده ‌شود، سپری شد و هر سالِ بعد آن، به گذشته پربرکت و بی غم و بی‌آلایش و . . . غبطه خوردیم.

باید این حسرت را خاموش کرد و بلند شد.

سکوت را به گوشه‌ای پرتاب کن، به آغوش‌م بکش و آواز بخوان برایم.

باید بعد این همه سال صدایت تغییری کرده باشد، خطی، خشی. . . .

دلم تنگِ نغمه صدای توست؛ لرزه‌های اضطرابش لرزه به جانم می‌اندازد.

انگار برنده، غرور من بود که مرا ندیدی،

که صدای تو می‌لرزید و دستان من.

خودم هم باورم شد که شکستت داده‌ام؛

حالا اما نه به درد زخمی که برداشته‌ام بلکه به درد خاطراتی که سوزانده‌ای، مستی پیروزی از سرم پریده و خود را تنها یافته‌ام؛ بی تو. 


+ تاریخ دوشنبه 97/7/16ساعت 11:30 صبح نویسنده زینب ش | نظر
\