وقتي دل به آب مي زني و سر به باد مي دهي و تن به جولان در خروش حقيقت مي سپاري...
عشق آرام مي آيد.....
آنچنان بي صدا و بي مهابا که گويي سال هاست در قلب تو آشيان دارد
اما تو مهيب داري از اين عشق غريبه...
که خون به جگر مي کند.... و آنچنان تمام وجودت را مي لرزاند که سيلي ليلي مجنون را.....
و تا خود را مي يابي در بساط آهداري و اشک و افسوس....
ولي چه جاي دريغ و افسوس....
که بايد سوخت و ساخت....!
حالا.شما ببخش
سلام معصومه خانم،
اساسا کيف زني معقوله ايست زشت.اما مو که نفهميدم تو درباره چي حرف ميزني کمي گوياتر بحرف