سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام

هربار که وارد این فضای نت می شم، به همین دو تا قضیه پست پایینی میرسم و با هزاران موضوعی که تو سرمه ناامیدانه صفحه ی یادداشت جدید رو می بندم.

البته بهانه ی درس های سنگین رو هم فراموش نکنید.

***

یه جایی یه موقع هایی ...نمی دونم به اون وضعیت چی میگن (یه چیزی تو مایه های لامکان و لا زمانه ) با خدا حرف می زنم قبلش هم در مورد بعضی حرفام فکر می کنم اما تو اون وضعیت خیلی چیزا عوض میشه. از خدا تشکر می کنم که نمی ذاره این تنها حالت قشنگ زندگی م آلوده ی آن زشت ترها شود...( خودت می دانی حالت خاصی ست؛ همین قدر هم که گفتم درباره ش، اشتباه بود.نادید بگیر!)

............................

هیئت هم جای خاصی ست، واقعا توصیف شدنی نیست.

این موقع امسال کمی برایم خاص بوده و هست، خیلی اذیت شدم (می شوم)، فشار ها کمرم را داشت خم می کرد (برای درک بهتر:تقریبا از اوایل مهر روزی نبود و نیست که گریه نکنم).

و مسلما هر وقت کمی یاد سختی می افتم پی به بدبختی خویشتن برده و چون ابرهای همین ماه تهران می گریم. آنچنان که دوست داشتم امسال روز تولدم محو می شد تا من آن یک روز هم نخواهم خوشحال باشم (چون اصلا نبودم، می گویم).

به سبب این عوامل فکر می کردم که امسال در هیئت منافق بشوم و به بهانه ی روضه ها چقدر که دلم را خالی نکنم!

ولی در همان اولین روزها فهمیدم که تقدس هیئت، خود مقوله ای ست مفصل و من در اشتباهی بس بزرگ بودم.

آن وقت که من بودم و خدا، تقدسی غیرقابل باور دنیایی ها را از دلم بریده بود. این جا که مردمی در عشق بازی اند من چه کاره ام که تقدسش را به دنیایم آلوده کنم؟

...اشف صدر الحسین...

عزاداری بانوان


+ تاریخ چهارشنبه 91/9/1ساعت 9:14 عصر نویسنده زینب ش | نظر
\