سلام
دکمه ی بک اسپیس خسته شد...
مینویسم: ریا تا بگویم که دارم بیشتر در دلم می شکوفد...
مینویسم: جنوب تا نقدش کنم دل چیزی می گوید و عقل چیز دیگر...برای دل که بنویسم این عقل است که می گوید کج فهمی میآورد و ناخواسته کباب میشود...
مینویسم: خاطره تلخ اهدای خون و بسیجی فیلسوف تا اعتراض کنم به همان نسل اولی ها دندانم انگشتم را گاز میگیرد، میگوید بلد نیستی مفهومش را برسانی...
مینویسم: غفلت حوزه هنری تا بگویم چشمان تفکرمان را باز کنیم و باز هم زمزمه ای میگوید از هیچی که بهتر است ولی ما بین بد و بدتر برای خود انتخابی نمی خواهیم...
مینویسم: عاشق گونه ی آدمی نباید شد تا تنفری گریبان گیرت نشود میگویند حالا را بچسب ولی هشت سال پیش و شانزده سال پیش و ... تکرار خواهد شد ما که در معرض انتخاب نیستیم شاید بهتر بفهمیم
.
.
.
بک اسپیس عزیز تو به کارت ادامه بده که اگر تو نباشی صفحهها تاب ندارند و باز آدمیان نسبت بد به من میدهند...
لطفا از هیچ کدام نتیجه مستقل نگیرید که پیش از شنیدن حرفهایم چنین تلاشی خطاست ولی میتوانید متوجه خفقان درونیام شوید، مگر نه؟