معلم ریاضی با مانتو و مقنعه ی اتو کشیده وارد کلاس شد . همه به احترام بلند شدند و بعد با اشاره دست های او نشستند. به جز صدای گام های معلم ریاضی دیگر هیچ صدایی نمی آمد . بچه ها ، حتی جرئت نفس کشیدن هم نداشتند . کنار تخته ایستاد . کتاب توی دستش را روی میز گذاشت . بر خلاف همیشه که خیلی جدی بود ، این بار انگار حزن و غم از نگاهش می بارید . همه منتظر بودیم که ببینیم درس امروز را چگونه شروع می کند ...
آرام گچ را برداشت و گفت : دفترهایتان را باز کنید و بنویسید ...
آهی کشید و نوشت :
هیچ گاه دو خط موازی به هم نمی رسند، مگر آن که یکی به خاطر دیگری بشکند ...
مرتضی امیری اسفندقه شاعر کشورمان که شعری به خاتمی رئیس جمهور سابق تقدیم کرده بود با اتفاقات بعد از انتخابات خرداد88با سرودن قطعه ای، شعرخود را پس گرفت.
تا بدانستمی زدشمن دوست
زندگانی دوبار بایستی
این قطعه “شعر قطعه واره ” این شاعر است که اینگونه آغاز می شود:
خاتمی را به فصاحت غزلی گفتم ناب
که نشانش همه جا و به همه کس بدهد
قیدکردم :نه توشاهی و نه ما شاعر مدح
تا مبادا صله ام جامه اطلس بدهد
کرده بودم به غزل یک دو کَرَت بیدارش
نکند تکیه به او هرکس و ناکس بدهد
**
دیده بانِ شرف و شوکت ایران باشد
خبراز فتنه ی این سقفِ مُقرنس بدهد
دشمنان را به حوادث ،چه صعود و چه نزول
نه مقدس بدهد فیض و نه اقدس بدهد
نقش ایمان و وطن در نظرش باشد پاک
سرو جان برسرِ این نقش مقدس بدهد
**
نه که بیگانه شود با وطن و حرمت دین
تای تقوا بگذارد به زنان دس بدهد
دست دادن به غزالان نه گناهی ست بزرگ
دست ترسم بدهد پا و به کرکس بدهد
نوجوانان وطن را به خیابان بکشد
هدیشان مخمصه در مخمصه محبس بدهد
**
طبع من از غزل گفته پشیمان شده است
برسانید به او: شعر مرا پس بدهد
مرتضی امیری اسفندقه
یه نامه بی مقدمه به معشوق:
یه جا خونده بود:خدایا!اونی که در تنهاترین لحظات تنهایم گذاشت،تنهایش گذار.ولی من برای تو چنین نفرینی نمی خواهم،چون عاشقتم.
شنیدم امام باقر(ع)گفتند که اگه میخوای بدونی یکی چقدر دوستت داره ببین توچقدر اونو دوست داری.من عاشقتم اما توچی؟من دیوونتم اما توچی؟من دنبالتم اما تو چی؟دل من بند توِ اما توچی؟تو حتی زیر چشمی هم نگاهم نمی کنی،از انتظار چشمانت خسته شدم نگام کن دیگه.
اگه بگی دوستت ندارم شاید دین و ایمونم مشکل پیدا کنه پس بگو:دوستت دارم.البته بعضی ها می گویند(با توجه به حدیث امام)اگه مطمئن شدی دوستت نداره،مطمئن باش که واقعاً دوستش نداری. ولی من تا آخر سعی ام را کردم،تمام جونم را پای عشقت گذاشتم، پس چرا نباید عشق حقیقی داشته باشم؟ بگو که اشتباه می کنم تا به حقیقت عشقم برسم.
برای خریدن عشق هرکس هر چه داشت آورد
دیوانه هیچ نداشت و گریست
گمان کردند چون هیچ ندارد می گرید
اما هیچ کس نمی دانست که قیمت عشق اشک است