سلام
تلویزیون روشن میشود.
جوانی خوش برو و رو و شلوار تنگ قرمز (بادمجانی) به پا با مردی که معتاد بوده و دزد و کارتن خواب و ... به گپ نشسته است از برای عبرت پدران.
پدر خسته از برنامه ی تکراری کانال را عوض می کند.
قرعه به پویا می افتد و اینک باب اسفنجی ست که با دوستش در اقیانوس راه افتاده و هر دو فریاد میکشند: ما بو میدیم...ما بو میدیم...
تلویزیون خاموش میشود.